زبانحال امام باقر علیه السلام
از ســوز تشنگـی جگــرم ناله می کند نــذر حسیـن، روضۀ ده ساله می کند یاد لبان خشک و عطش خوردۀ حسین بین دو نهــر آب مــرا والــه می کــند آری منای من شده یک عمر خون دل این غــم مرا شبیــه به آلالــه می کــند امروز یــاد کــرب و بلا می کشد مرا در گــلشن بقیــع، مــرا لالــه می کــند من آشنــای کعــب نی و تــازیــانــه ام زخـمم نظر به گـریــۀ غـسّاله می کند از بس که سر به پیش نگاه ترم شکست چشمم عجیب هــمــدمی ژالــه می کند نوری که بود شاهدم از قـتلگــاه سرخ حالا چه سبـز دور سرم هــاله می کند این مادر است و این پدر و جدّ اطهرم زهــرا مرا خلاص ز قــتّالــه می کـند |